داروین و والاس
فرآیندهای تکامل طبیعی
برای درک حیات در کرهی زمین، باید بدانیم جانوران (از جمله انسان)، گیاهان و ریزموجودات (میکروبها)، چگونه فعالیت میکنند، و در نهایت آنها را برحسب فرایندهایی مولکولی بشناسیم که موجب بروز کارکردهای آنها میشود. این امر همان
نویسنده: برایان و دبورا چارلز ورث
مترجم: عبدالمجید مهدوی دامغانی
مترجم: عبدالمجید مهدوی دامغانی
برای درک حیات در کرهی زمین، باید بدانیم جانوران (از جمله انسان)، گیاهان و ریزموجودات (میکروبها)، چگونه فعالیت میکنند، و در نهایت آنها را برحسب فرایندهایی مولکولی بشناسیم که موجب بروز کارکردهای آنها میشود. این امر همان پرسش «چگونگی» در علم زیست شناسی است؛ پرسشی که پژوهشهای فراون طی سدهی گذشته موجب پیشرفتهای بسیاری در رسیدن به پاسخ آن شده است این تلاشها نشان دادهاند که حتی یک یاختهی (سلول) باکتریایی، سادهترین موجودی که قادر به حیات مستقل است، نیز ماشینی بسیار پیچیده است با هزاران مولکول پروتئینی گوناگون که به شکلی هماهنگ در راستای بروز کارکردهای مورد نیاز برای بقای این یاخته و تقسیم آن به دو یاخته دختری (ر.ک.فصل سه) فعالیت میکنند. این پیچیدگی در موجودات عالی، مانند مگس یا انسان، بیشتر است. حیات موجودات زنده با یاخته که حاصل آمیزش یک تخمک و یک اسپرم است، آغاز میشود. سپس مجموعهای از تقسیمات یاختهای که به دقت کنترل میشوند رخ میدهد و این یاختهها طی فرایند تمایز (1) به بافتهای گوناگون تبدیل میشوند. سرانجام، فرایند نمو (2) به شکل گیری موجود بالغ میانجامد که ساختار بسیار منظم آن از بافتها و اندامهای گوناگونی ساخته شده و قادر به انجام رفتارهای پیچیده است. شناخت ما از سازوکارهای مولکولی که زمینه ساز این پیچیدگی ساختاری و کارکردیاند، به سرعت در حال افزایش و گسترش است. با وجودی که هنوز مسائل حل نشدهی بسیاری وجود دارد، زیست شناسان بر این باورند که حتی پیچیدهترین ویژگیهای موجودات زنده، مانند هشیاری آدمی، بازتاب مجموعهای از فرایندهای شیمیایی و فیزیکیاند که میتوان آنها را تجزیه و تحلیل علمی کرد.
در تمام سطوح حیات، از ساختار و کارکرد یک تک مولکول پروتئین تا سازمان مغز آدمی، میتوان موارد بسیاری از سازگاری (3) را مشاهده کرد: تناسب ساختار با کارکرد که در ماشینهای ساخت بشر نیز مشاهده میشود نیز میبینیم گونههای زندهی گوناگون دارای ویژگیهای متمایزیاند که اغلب آشکارا حاکی از سازگاری آنها با محیط زندگیشان است. این مشاهدات است که پرسش مربوط به «چرایی» را در زیست شناسی مطرح میکند؛ پرسشی مربوط به فرایندهایی که موجودات زنده را به شکلی درآوردهاند که امروز هستند. پیش از ظهور ایدهی تکامل، بیشتر زیست شناسان با تمسک به یک آفریدگار به این پرسش پاسخ گفتهاند. اصطلاح «سازگاری» نخستین بار توسط عالمان الهیات انگلیسی در سدهی هجدهم به کار رفت و براساس آن، نظم آشکار در سیمای موجودات زنده، اثباتی بر وجود یک طراح فراطبیعی است. با وجودی که دیوید هیوم در میانهی سدهی هجدهم نشان داد که این برهان دارای ایراد منطقی است، اما تا زمانی که گزینهی دیگری به جای آن پیشنهاد نشده بود، جایگاه خود را در ذهن انسانها حفظ کرد.
ایدههای تکاملی به بیان مجموعهای از فرایندهای طبیعی میپردازند که میتوانند تنوع گستردهی گونههای زنده و ویژگیهایی که آنها را قادر به سازگاری با محیط خود کرده است، بدون توسل به دخالت عوامل فرا طبیعی، توضیح دهند. البته، این توضیحات شامل بررسی خاستگاه خود گونهی انسان نیز میشود و همین امر، تکامل زیستی را به بحث انگیزترین مبحث علمی بدل کرده است. اما، اگر به این مباحث بدون پیش داوری پرداخته شود، خواهیم دید شواهد مربوط به تکامل به عنوان فرایندی تاریخی به قوت دیگر نظریههای دیرپای علمی، مانند ماهیت اتمی ماده است ( ر.ک. فصلهای سه و چهار). همچنین، به مجموعه ایدههای اثبات شدهای در خصوص علل تکامل مجهزیم، هر چند در تکامل نیز مانند هر علم دیگری، مسائل حل نشدهای وجود دارد و نیز با کشف ناشناختههای جدید، پرسشهای تازهای مطرح میشود (ر.ک. فصل هفت).
تکامل زیستی مستلزم تغییراتی در مشخصههای جمعیتهای موجودات زنده در طول زمان است. مقیاس زمانی و بزرگی این تغییرات، بسیار متنوع است. تکامل را میتوان در بازهی زمانی عمر یک انسان مطالعه کرد، دورهای زمانی که تغییراتی در یک سرشت منحصربفرد رخ میدهد، مانند افزایش فراوانی سویههای باکتریایی مقاوم به پنی سیلین در طی چند سال مصرف گستردهی پنی سیلین در پزشکی برای کنترل عفونتهای باکتریایی از سوی دیگر، تکامل متضمن رخدادهایی مانند ظهور گروهی از جانداران با طرحی کاملاً جدید است مانند گذار از خزندگان به پستانداران که شاید میلیونها سال طول بکشد و نیازمند تغییرات در بسیاری مشخصههای گوناگون باشد. یکی از دریافتهای کلیدی چارلز داروین و آلفرد راسل والاس، بنیان گذاران نظریهی تکاملی، از این قرار بود که تغییرات در تمام سطوح، احتمالاً در بردارندهی فرایندهای مشابهی است. تغییرات تکاملی عمده تا حد زیادی بازتاب همان تغییرات در رخدادهای تکاملی جزئی هستند که طی دورههای زمانی طولانی انباشته شدهاند:
تغییر تکاملی در نهایت متکی به ظهور اشکال جدیدی از موجودات زنده است: جهشها (4). جهشها ناشی از تغییرات پیوسته در مادهی ژنتیکیاند که از والد به فرزند (زاده) منتقل میشوند. متخصصان ژنتیک در آزمایشگاه جهشهایی را که تقریباً بر تمامی ویژگیهای موجودات زندهی گوناگون تاثیر میگذارند، مطالعه نموده و متخصصان ژنتیک پزشکی نیز هزاران جهش را در جمعیتهای انسانی شناسایی کردهاند. دامنه و بزرگی اثر جهشها و ویژگیهای مشهود یک موجود زنده، تنوع گستردهای دارد. بعضی جهشها فاقد آثار قابل شناساییاند و وجود آنها فقط با کمک روشهای نوین مطالعهی مستقیم ساختار مادهی ژنتیکی، شناسایی شده است. برخی دیگر از جهشها دارای آثار نسبتاً اندکی بر یک صفت ساده، مانند تغییر رنگ چشم از قهوهای به آبی، مقاوم شدن یک باکتری به یک آنتی بیوتیک یا تغییر تعداد پرزهای شکمی مگس سرکه، هستند. برخی جهشها آثاری جدی بر نمو میگذارند، مانند جهش مگس سرکه (Drosophila melanogaster) که به رشد یک پا در سر مگس و در محل شاخکهای آن میانجامد. وقوع هر نوع جهش جدید یک پدیدهی بسیار نادر با فراوانی حدود یک در هر صد هزار فرد در هر نسل، یا حتی کمتر، است. تغییر وضعیت یک صفت یا ویژگی بر اثر جهش، مانند مقاومت به آنتی بیوتیک، ابتدا در یک فرد رخ میدهد و معمولاً تا چند نسل، محدود به بخش کوچکی از یک جمعیت باقی میماند. برای شکل گیری یک تغییر تکاملی، فرایندهای دیگری باید به افزایش فراوانی این جهش در جمعیت مدد رسانند.
گزینش طبیعی (5)، مهمترین فرایند برای شکل گیری تغییر تکاملی به شمار میآید، که بر ساختار، کارکرد و رفتار موجودات زنده تاثیر میگذارد. داروین و والاس، در مقالههای خود که در سال 1858 در مجلهی گزارشهای انجمن لینه منتشر شد، نظریهی تکامل از طریق گزینش طبیعی را با استدلالهای زیر مطرح کردند:
تعداد افرادی که در یک گونه به دنیا میآیند، بسیار بیشتر از تعداد افرادی است که به طور طبیعی میتوانند به بلوغ برسند و با موفقیت تولید مثل نمایند؛ بنابراین، تنازع بقا رخ میدهد.
تغییرات فردی در بسیاری از ویژگیهای جمعیت وجود دارد که ممکن است بعضی از آنها بر توانایی بقا و تولید مثل فرد اثر بگذارند. بنابراین، ممکن است والدهای موفق یک نسل از بقیهی جمعیت، متفاوت باشند.
احتمالاً در بسیاری از این موارد تنوع مولفهی وراثتی وجود دارد؛ بنابراین ویژگیهای فرزندان (زادهها) والدهای موفق، متفاوت از ویژگیهای نسل پیشین است، به همان ترتیبی که برای والدهای آنان پیش آمده بود. اگر این فرآیند از یک نسل تا نسل دیگر ادامه یابد، شاهد تغییر شکل تدریجی جمعیت خواهیم بود، چنان که با گذشت زمان، فراوانی ویژگیهای مرتبط با توانایی بقای بالاتر یا تولیدمثل موفقتر افزایش خواهد یافت. این ویژگیهای تغییریافته ناشی از جهشاند، اما باید در نظر داشت که جهشهایی که بر یک صفت ویژه تأثیر میگذارند، همیشه و بدون توجه به مطلوبیت یا نامطلوب بودن آنها در گزینش طبیعی، رخ میدهند. در حقیقت، بیشتر جهشها یا تأثیری بر موجود زنده ندارند و با توانایی بقا و تولید مثل آن را کاهش میدهند.
این فرایند افزایش در فراوانی نمونههای تغییریافته، یعنی نمونههایی که بقای بستر و تولید مثل موفقتر دارند. تبیینگر تکامل ویژگیهای سازگارانه است، زیرا معمولاً کارکرد بهتر پیکر یا رفتار فرد است که موفقیت بقا یا تولید مثل وی را افزایش خواهد داد. احتمال وقوع چنین فرایند تغییری با قرار گرفتن جمعیت در یک محیط تغییر یافته، افزایش مییابد، جایی که جمعیتی که پیشتر از طریق گزینش تثبیت شده است مجموعه ویژگیهای نسبتاً متفاوتی را میطلبد. بنا بر نوشتههای داروین در سال 1858:
تصور کنید شرایط خارجی یک سرزمین تغییر میکند... اکنون، با توجه به تلاش (تنازع) هر فرد برای بقا، آیا نمیتوان با قطعیت اظهار کرد که هر تغییر کوچک و کم دامنه در ساختار، عادات و غرایز فرد که به سازگاری بهتر او با شرایط جدید انجامد، قدرت و سلامت او را افزایش میدهد؟ در این تنازع این فرد بخت بهتری برای بقاء خواهد داشت؛ و آن دسته از زادههای او هم که بتوانند این تغییرات، حتی اندکی از آن، را به ارث برند، بخت و مجال بهتر و بیشتری خواهند داشت. سالانه بیش از آن مقداری که میتوانند بقاء یابند به دنیا میآیند، کوچکترین تغییر در این توازن، در درازمدت تعیین میکند که کدام مرگ کاهش یابد و کدام تداوم داشته باشد. با وجود این گزینش از یک سو، و مرگ از سوی دیگر، و پس از هزار نسل، آیا میتوان ادعا کرد که این رویدادها هیچ تأثیری ندارند...
اما، یک سازوکار مهم دیگر برای تغییرات تکاملی وجود دارد، که توضیح میدهد چگونه گونهها میتوانند با توجه به خصلتهایی تغییر کنند که بر بقا یا موفقیت تولید مثل دارندگان این خصلتها تأثیری ندارند. یا تأثیرشان اندک است و بنابراین، در معرض گزینش طبیعی قرار نمیگیرند. احتمالاً چنین امری به خصوص در مورد ردهی عمدهای از تغییرات مادهی ژنتیکی صادق است که فاقد تأثیر یا دارای تأثیری اندک بر ساختار و کارکرد موجود زندهاند. اگر تغییرات به لحاظ گزینشی، خنثایی وجود داشته باشد، چنانکه به طور میانگین میان افراد مختلف تفاوتی در بقا یا باروری وجود نداشته باشد باز هم این امکان هست که نسل زادگان با نسل والد اندکی متفاوت باشد. این امر، در غیاب گزینش، به این علت است که ژنهای جمعیتزادهها، نمونهای تصادفی (کاتورهای) از ژنهای جمعیت والد هستند. جمعیتهای واقعی اندازهی محدودی دارند؛ و از این رو ترکیب جمعیت زادهها در نتیجهی تصادف تا حدودی متفاوت از ترکیب جمعیت والد خواهد شد. درست به همان شکل که اگر سکهای را 10 بار پرتاب کنیم، انتظار نداریم که دقیقاً 5 بار شیر و 5 بار خط بیاید. این فرایند تغییرات تصادفی، رانش ژنی (6) خوانده میشود. حتی بزرگترین جمعیتهای زیستی، مانند جمعیت باکتریها، محدودند؛ بنابراین رانش همواره رخ میدهد.
آثار ترکیبی جهش، گزینش طبیعی و فرایند تصادفی رانش ژنی به تغییراتی در ترکیب یک جمعیت میانجامد. طی یک دورهی زمانی طولانی، این آثار تجمعی موجب تغییر ساختار ژنتیکی جمعیت میشود و بنابراین میتواند ویژگیهای گونه را در مقایسه با خصیصههای نیاکان آن به شکل جدی تغییر دهد.
پیش تر از تنوع حیات، که در تعداد زیاد گونههای مختلف زیستی فعلی منعکس شده است، یاد کردیم (در طول تاریخ گذشتهی حیات تعداد گونههای زنده بسیار بیشتر بوده است، که ناشی از این حقیقت است که سرنوشت نهایی تقریباً تمام گونهها، انقراض است) یکی از مسائل مهم، چگونگی تکامل یک گونهی جدید است تعریف اصطلاح «گونه» (7) دشوار است و گاه مرزبندی دقیق بین جمعیتهای متعلق به یک گونه، و جمعیتهای متعلق به گونههای جداگانه، سخت است. در بحث پیرامون تکامل، هنگامی میتوان دو جمعیت از موجودات دارای توانایی تولید مثل جنسی را از دو گونهی متفاوت در نظر گرفت که این دو جمعیت نتوانند با همدیگر تلاقی (درون زادآوری) کنند، به طوری که سرنوشت تکاملی این دو گونه کاملاً مستقل از هم خواهد بود. پس، جمعیتهای انسانی که در نقاط مختلف جهان زندگی میکنند، به صراحت و بدون هیچ ابهامی اعضای یک گونه هستند، زیرا هیچ مانعی برای آمیزش فرد مهاجری از یک جمعیت با فردی از جمعیت دیگر وجود ندارد. چنین مهاجرتهایی عموماً مانع از واگرایی شدید ساختار ژنتیکی جمعیتهای یک گونه میشود. برعکس، شامپانزه و انسان دو گونهی کاملاً متفاوتاند، زیرا شامپانزهها و انسانهایی که در یک منطقه زندگی میکنند قادر به آمیزش نیستند. تفاوت ساختار مادهی ژنتیکی انسان با شامپانزه بسیار بیشتر از تفاوت ساختار ژنتیکی جمعیتهای مختلف انسانی با همدیگر است. شکل گیری یک گونهی جدید باید مستلزم ایجاد موانعی برای آمیزش بین جمعیتهای یک گونه باشد. هنگامی که چنین موانعی ایجاد شود، جمعیتها بر اثر جهش، گزینش و رانش ژنی واگرا خواهند شد. این فرایند واگرایی در نهایت موجب تنوع حیات میشود. اگر چگونگی شکل گیری این موانع آمیزش و به دنبال آن، چگونگی واگرایی جمعیتها درک و شناخته شود، میتوان خاستگاه گونههارا نیز درک کرد.
این ایدهها، دادههای زیستی بسیار زیادی را در مورد تکامل، با کمک نظریههای ریاضیاتی که جزئیات دقیقی دارند و قادر به شبیه سازی اند، فراهم آورده است؛ به همان صورتی که ستاره شناسان و فیزیکدانان به شبیه سازی رفتار ستارگان، سیارات، مولکولها و اتمها میپردازند تا آنها را به شکل کاملتری بشناسند و نظریههای خود را به صورتی دقیقتر بیازمایند.
پینوشتها:
1- differentiation.
2- development.
3- adaptation.
4- mutations.
5- natural selection.
6- genetic drift.
7- species.
چارلزورث، برایان و دبورا، (1390)، تکامل، عبدالحمید مهدوی دامغانی، تهران: بصیرت، چاپ دوم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}